نقد و بررسی حكايت هاي بهلول دانا 8 – بهلول و بوي غذا
حكايت هاي بهلول دانا 8 – بهلول و بوي غذا
حکایت های بهلول دانا 8. بهلول و بوی غذا
-
با خواندن حكايت های بهلول دانا یاد میگیریم خیلی از رفتارهای ناشایست از قبیل تمسخر و قضاوت عجولانه و یا… خود را کنار بگذاریم حکایت هایی که به موارد پندآموز و جالبی اشاره کرده است. بهلول، یکی از عقلای مجانین سدهٔ دوم هجری و معاصر هارون الرشید بود. هارون و خلفای دیگر از بهلول موعظه می طلبیدند. بهلول را از شاگردان امام کاظم (ع) دانسته اند. زمانی که بهلول از سوی هارون الرشید در معرض خطر قرار گرفت خود را به جنون زد ولی در مواقع لزوم به مردم پند واندرز می داد. بهلول در سال 190 قمری درگذشت.
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. روزی روزگاری زن و مردی با دو فرزند خود سوار بر اسبشان شدند تا به شهر بروند. هنوز به وسطهای راه نرسیده بودند که تعدادی راهزن به آنها حمله کردند و تمام دار و ندارشان را به غارت بردند. تنها چیزی که برایشان باقی ماند جانشان بود و یک بقچه که لباس زن و بچّهها تویش بود. بههمین خاطر مجبور شدند باقی راه را پیاده بروند. زن که یکی از بچّهها را توی بغلش گرفته بود و با یک دست هم دست بچّهی دیگرشرا گفت: «ای مرد! فکری کن، بچّهها دارند از گرسنگی هلاک میشوند.» مرد ایستاد. بقچه را روی زمین گذاشت، عرق پیشانیاش را پاک کرد و پرسید: «ای زن! در سفره چیزی برای خوردن داریم؟» زن جواب داد:…
امتیاز و دیدگاه کاربران حكايت هاي بهلول دانا 8 - بهلول و بوي غذا