نقد و بررسی حكايت هاي بهلول دانا 4 – بهلول و تاجر
حكايت هاي بهلول دانا 4 – بهلول و تاجر
حکایت های بهلول دانا 4. بهلول و تاجر
-
با خواندن حكايت های بهلول دانا یاد میگیریم خیلی از رفتارهای ناشایست از قبیل تمسخر و قضاوت عجولانه و یا… خود را کنار بگذاریم حکایت هایی که به موارد پندآموز و جالبی اشاره کرده است. بهلول، یکی از عقلای مجانین سدهٔ دوم هجری و معاصر هارون الرشید بود. هارون و خلفای دیگر از بهلول موعظه می طلبیدند. بهلول را از شاگردان امام کاظم (ع) دانسته اند. زمانی که بهلول از سوی هارون الرشید در معرض خطر قرار گرفت خود را به جنون زد ولی در مواقع لزوم به مردم پند واندرز می داد. بهلول در سال 190 قمری درگذشت.
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. روزی از روزها مردی در حال مشورت با دوستانش بود، او به آنها گفت: «ای همکاران! من ماندهام که برای خرید و فروش چه کالایی را بخرم تا آنرا در شهر دیگر بفروشم.» آنها هر یک چیزی گفتند. یکی از آنها گفت: «برو از بهلول کمک بخواه.» تاجر رفت و به دنبال بهلول گشت. او از بهلول سؤال کرد: «ای بهلول دانا!من چه بخرم تا با فروش آن سود کنم؟» بهلول جواب داد: «آهن و پنبه!» آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و برای فروش به شهرهای دیگر بُرد.
امتیاز و دیدگاه کاربران حكايت هاي بهلول دانا 4 - بهلول و تاجر